من ی دوستی دارم ۶ ساله میشناسمش و دوستیم توی جایی آشنا شدیم...
من دوسش داشتم همیشه و میشه گفت چون آدمی ام که دوست کمی ام دارم و باهرکسی دوست نمیشم این تنها دوست صمیمی من هست..
دختر خوبیه
اما یسری از رفتاراش واقعا ناراحتم میکنه خصوصا منی که روی دوست حساسم و اگ فکر کنم مناسب نیست راحت حذف میکنم حتی با وجود اینکه واقعا دوسش داشته باشم!
و از خساست متنفرم
مثلا اونو من بارها دعوت کردم خونمون و وقتی اومده به بهترین شکل ممکن ازش پذیرایی کردم(منت نمیزارم درستش همینه و وظیفم بود)
اما اون هیچوقت بهم نگفته تو ام بیا خونه ما یا بخواد تعارف کنه من تازه امسال فهمیدم خونشون دقیقا توی کدوم خیابونه
مثلا امسال برنامه ی سفر کوتاه یک روزه به استان نزدیکمون رو برنامه ریزی کردم و بهش گفتم تو ام بیا (با ماشین شخصی نمیرفتیم) و هزینه کل مسیر و...رو پرسید حساب کردم و بهش گفتم و من تنها بودم و چون مریضم خانواده نمیتونستن اجازه بدن تنها برم و باید ی آدم مطمئن پیشم میبود خودشونم نمیتونستن بیان و شرایطش نبود و اون قبول نکرد بیاد مامانم گفت بگو هزینه اونو من میدم و وقتی اینو بهش گفتم قبول کرد بیاد (بازم مشکلی نبود میگم دمش گرم که اومد) و من کلی خوراکی برای هردومون خریدم و ی بار سنگین جمع کرده بودم و اون واقعا چیزی نیاورده بود حتی😐 یجوری شدم...
ولی تهش هرچی خوردیم مونده بود رو دادم بهش
اونم خوشحال بود خودمم راضی بودم
توی اونجا رفتیم خرید از ی جایی ی چیزی خریدیم رفتیم مغازه بعدی دیدیم همون ۵ هزار تومن ارزون تر میده این مغازه
انقدر گفتنت انقدررررر گفتنت کل مسیر رو غصه ۵ تومنو میخورد و همش تکرار میکرد و حرص میخورد
آخرش حرصم گرفت گفتم بسه دیگه ....بازی در نیار (نمیگم اهل کدوم استان که بحث قومیتی نشه و عزیزان ناراحت نشن من برای همه قومیت ها احترام قائلم)
رسیدیم شب نصف شب بود مونده بودیم توی خیابون بابای من رفته بود شهرستان و کسی نبود بیاد دنبالم اونم به باباش نمیگفت بیاد و دست دست میکرد آخرش عموم اومد دنبالمون اونو بردیم رسوندیم جلوی درشون (من اونوقت فهمیدم دقیقا خونشون کجاست)
یبارم بهش گفتم میتونی برام به ی نفر زنگ بزنی؟ خودم نمیتونم زنگ بزنم و طرف شمارمو میشناسه
گفت شارژ ندارم براش شارژ زدم
خیلی بهم برخورد که برای ی خواهشم و ۲ دقیقه تماس همچین رفتاری کرد و حتی بعدا تعارف نکرد که بیا شارژ ات رو برگردونم من که نمیخواستم اونو بگیرم اما انتظار همچین چیزی ام نداشتم...بعد ۶ سال برام میخواد کاری کنه پول شارژشو بگیره و بعدش صداش درنیاد
مثلا هروقت میاد خونمون من از محصولات باغمون به عنوان سوغاتی شهرمون بهش کلی میدم ...اما اون این همه اصفهان میره هرسال کربلاست ی بار نشده بهم ی آدامس بخره بگم یاد من بوده
امروز گفتم بزار ی بار دیگه امتحانش کنم بهش پیام دادم و ازش مبلغ خیلی کمی قرض خواستم (خیلی کم فرض کنید پول ۳ تا پفک) بهش گفتم میخوام چیزی بخرم همینقدر کم دارم کل پولامو جمع کردم به بابامم نمیتونم بگم
گفت من کل پولامو توی بازار خرج کردم شرمنده ندارم بدم
آخه بار اولش نبود که همچین رفتاری ...دیگه احساس خوبی بهش ندارم!
من توی تموم این سالها چیزی ازش ندیدم دوست دارم توی دوستی من ۱۰ قدم برمیدارم حداقل طرفم ۱ قدم برداره