حال حوصله دنیا زندگی رو ندارم نمیتونم شاد باشم دیگه با مرگ برادرم یه غم همیشگی تو قلبم رخنه کرده وچیزی شادم نمیکنه😔تواین مصیبت خانواده شوهرم تنهام گزاشتن
منم مثل تو تنهام. ولی شرایطم یه جور دیگه تخمیه. خانواده خودم هر کدوم با همسراشون ارتباط خوبی ندارن، همیشه شکایت دارن و ساعتها حرف میزنن از ناراحتی هاشون. حتی پدر مادرم نزدیک دو ساله با هم قهرن، نمیشه رفت خونه اشون... گاهی تنها میرم با اینکه باردارم، ولی کسیو ندارم... خانواده شوهرم باز یجور دیگه با هم ناسارگارند... از منم بدشون میاد... منم نمی دونم با این تنهایی ها و حسرت ها چکار کنم. تنهایی خیلی بده