خونه شون که میرم اصلا انگار من وجود ندارم ، خیلی بی ادبن ، با زور جواب سلام میدن، از وقتی میریم تا برگردیم ۱ کلمه حرف نمیزنن، می‌خوام قطع رابطه کنم ، خسته شدم از این رفتارشون، احساس خوبی ندارم اصلا، مادر شوهرمم دائما شوهرمو پر میکنه ، خدا شکر شوهرم زیاد اهل پر شدن نیست
زرنگ باش
خب چرا میرید اصلا
دیر به دیر برید
بعد بپرسید چیزی شده چرا صحبت نمی‌کنید از چیزی ناراحتید
یعنی با بچتون هم گرم نمیگیرن
دوری و دوستی
دیر برین زود برگردین نزدیک ناهار یا شام برین
یک سلام کنار همسرت بشین
فوقش درپهن وجمع کردن سفره کمک کن نیم ساعت یک ساعت بعدهم یواشکی به همسرت بگو بریم
در کل هم رفت وآمدهاتو کمتر کن اما نمیشه ادم قطع کنه که
رفت و امدتو کم کن خودشون میفهمن
هرک کم حسابت کرد نیست حسابش کن
من مادر شوهرم بهم گفت دیر ب دیر بیا که تازکی داشته باشی چ هبر همش اینجا..
خواهر شوهرمم گفت تو مگه کی هستی
خودشون میتونن هر حرفی بزنن ولی اگ خواسم عکس العملی نشون بدم میگم عروس بزرگی یعنی من کلا اونور شترم بزرگم باید بیرینن تو سرم و من خفه بشم
ولی شوهرم میبینه مییییبینه و پشت اوناس تا این حد ناعدالتن
قطع رابطه کردم و هر روز شوهرم با کاراش عذابم میدع
من اخر سکته میکنم خوذم میدونم
واگذارشون کردم بخدا الهی سر بچهاشون در بیادچون منم خونوادم واسم ناراحتن..پس الهی غم اولاد بکشن
دستام به خاطر ریکا پوست پوست شده بود ، رفته بودیم خونه شون ، یه جوری رفتار کردن انگار من جذامی ام ، دست ندادم باهام ، غذا رو خودشون زود زود کشیدن ، همیشه من میکشیدم، یه جوری رفتار کردن به خدا اونقدر احساس حقارت کردم اونقدر ناراحت شدم که تو عمرم اینقدر ناراحت نشده بودم.
خانواده ام همیشه از گل کمتر نگفتن بهم الان افتادم گیر این آدمای بی فرهنگ😔
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز