من مادر شوهرم بهم گفت دیر ب دیر بیا که تازکی داشته باشی چ هبر همش اینجا..
خواهر شوهرمم گفت تو مگه کی هستی
خودشون میتونن هر حرفی بزنن ولی اگ خواسم عکس العملی نشون بدم میگم عروس بزرگی یعنی من کلا اونور شترم بزرگم باید بیرینن تو سرم و من خفه بشم
ولی شوهرم میبینه مییییبینه و پشت اوناس تا این حد ناعدالتن
قطع رابطه کردم و هر روز شوهرم با کاراش عذابم میدع
من اخر سکته میکنم خوذم میدونم
واگذارشون کردم بخدا الهی سر بچهاشون در بیادچون منم خونوادم واسم ناراحتن..پس الهی غم اولاد بکشن