تو یه ساختمونیم خواهرای شوهرم خونه مادرشون نمیدونم چی میپختن بوش تا خونه ما میومد هوس کردم حتی تعارفم نکردن که عروسم بارداره فلانه
منم مثل خودت بودم جالبه همون هم اضافه میومده میریختن دور.
الهی
کاش من بودم پیشت برات میپختم
من بارداربودم هوس یه غذایی کردم واسشون نذری آوردن نشستن جلوم خوردن اشکم دراومد بعدکه تموم شد رفتم توی اشپزخونه ته بشقاب یدونه ازاون حبوباتش که مونده بود خوردم
من از هيچكس توقع ندارم همچين چيزي هم باعث رنجشم نميشه
از این اتفاق ها واسه منم افتاده
متاسفانه یادم نمیره😔
ولی از کجا بدونن هوس کردی؟ اگر جرات داری بهشون به شوخی بگو «وااای باردارم و عجب بویی میاد از خونتون بعضی وقتا!»
اگه سنگدل نباشن گه گُداری چیزی خواهند آورد.
خدایا
من حامله بودم خواهر شوهرم اش اورد خونه مادر اصلا به من تعارف نکرد
منم از این ادما دورم هست
فازشون چیه اه بدجنس و خسیس
چرا هممون یکی از این خاطره ها رو داریم؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز