دیروز
یهو همه ناراحتیام و نداشته هام توی ذهنم پررنگ شد و از چشمام سرازیر شد
ديشب انقد گريه كردم ك صبح چشمام ورم داشت رفتم سركار
تاپيك اخرم
ی بار بیرون پلیس گرفتمون فک کرد رلیم
خلاصه رفتیم پاسگاه فوری شناختنش
گفتن خیلیییی مهربون و با مرامه و خیلی مودبه
فقط ارازل هس😐 گفتن میبینیمااا سرو کلت پیدا نیس نگو ازدواج کردی 😐😐😐 همونجا متوجه اشتباه انتخابم شدم
5 دیقه پیش
چون غم دنیا رو سرم اوار میشه شبا
همین نیم ساعت پیش
واسه دوری از خانواده
چندروز قبل تو اوج خستگی از کارای خونه و خوشحال از تموم شدنشون بچم گفت مامان بیا یچی نشونت بدم.کاغذ دیواریه اتاقشو پاره کرده بود.منم بعد از مدتها زار زار گریه کردم(بهانه شد🥲😅)
همین الاندخترم ۴سال و نیمشه متاسفانه دندونای اسیابش ب شدت خرابه باید ببریمش دندون پزشکی خیلی نگرانم همکاری نمیکنه باید با بیهوشی درست شع😔😔😔
دیروز عصر 💔
همبن دو ساعت پیش
واسه یه اشنایی که مریضه
دو ساعت پیش
به خاطر مشکلی که گفتنی نیست
کمتر از پنج دقیقه پیش
برای تنفر از خودم و گذشته‌م و ظاهرم و کلا وجودم
دیشب برا مامانم دلم براش تنگ دشه بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
49 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز