۷ ساله ازدواج کردم خداروشکر مادرشوهرم اینا خوبن ، منم همیشه خواستم با همشون در صلح باشم ولی جاریم اجازه نداد
از اول ازدواج بابای شوهرم یه بیزینس برای پسراش راه انداخت که برادرشوهرم تهمت عیاش و لات رو شوهرم گذاشت و اونو از بیزینسشون بیرون کرد
به خاطر همین سال اول زندگیمون شوهرم بیکار شد و رفت کارگری کرد
۳ سال واقعا بی پولی و گشنگی کشیدم درحالی که جاریم تو پول غلط میزد
یخچالم خالی خالی بود درحالی که جاریم به بچه دار شدن فکر میکرد 💔
خواستیم خودمونو جمع و جور کنیم یه ضرر مالی خیلیییی شدیدی دیدیم
.
اونروز جاریم و شوهرش اومدن خونمون وقتی شنیدن چه بلایی سرمون اومده از خوشحالی داشتن بال در آوردن و قهقه میزدند و خوشحالی میکردند
جاریم از توهین به من مادرم و از فتنه اندازی تو زندگیمون چیزی کم نزاشته دستش درد نکنه
همه اینا گذشت من باز هم باهاشون دشمنی نکردم
یه روز برادرشوهرمو با یه زن دیگه دیدم ۳ روز تمام گریه کردم به خاطر زندگی جاریم
اخرشم شوهرمو مجبور کردم هم بره زنه رو تهدید کنه هم برادرشو آدم کنه
شوهرمم شر اون زنه رو کم کرد و از برادرشوهرم قول گرفت آدم بشه
به صدقه سری من شر اون زن از زندگی جاریم رفت بدون اینکه خودش بفهمه
ولی باز هم نانجیبی های جاریم ادامه داشت تا الان ۷ ساله ....
الان من عوض شدم حالم از خودش و شوهرش بهم میخوره خبر خوش از زندگیشون میشنوم ناراحت میشم خبر بد میشنوم دست خودم نیست یاد قهقه های اون روزاش میافتم ته دلم شاد میشه
اصلا خوشحالیشونو نمیخام همش نفرینش میکنم میگم الهی خدا اندازه دل بد ذاتت تو زندگیت برات بیاره
از این حالم خوشم نمیاد ولی دست خودم نیست ...