انقد گریه کردم با شوهرمم دعوام شد ازم شاکی شد رفت خوابید از خانوادم دورم تقریبا ۹ ساعت راهه این جا هیچکس و ندارم ی مامانبزرگم هست اونم م پیره خدا می‌دونه تا که ی زندس مامانمینا این ور خونه دارم تقریبا از عید تا پاییز این طرفن در رفت و آمدن تازه رفتن منم تازه عروسی کردم ی سال نشده امشب چنان دلم گرفته بود دوساعتع دارم گریه میکنم حالم بده واقعا پشیمونم از ازدواجم ک اومدم راه دور اکه جای من بودین اینجوری مبشیدین یا من نمیتونم بفهمم م خودم انتخاب کردم
حالا چرا بحث کردین؟
برو بهشون سر بزن
اگه وضع مالیت اوکی هست
ی مبلغی بذار کنار
با هواپیما برو بیا
حداقل ی طرفشو
درکت میکنم عزیزم ، سعی کن خودتو سرگرم کتی که کمتر احساس دلتنگی کنی
کاش منم راه دور بودم نمیدیدمشون
کاش اونا زندگی راحتی داشتن من حاضر بودم هیچ وقت نبینمشون ولی تو رفاه بودن
کاش من میمردم
کاش ....
کاش بمیرم تحمل درد و رنج اونا رو ندارم
تحمل خودمم ندارم
کم آوردم
منم با مامانم اینا به ربع راهه اونا روستان نزدیکه دو سه ماهه نرفتم ولی بابام هرازگاهی میاد کلا غربت سخته
طبیعیه کم کم عادت میکنی بیشتر بهشون زنگ بزن تصویری باهاشون چت کن اگ میتونی یه کلاسی چیزی برو سرت گرم شه
عزیزم ایشالله مشکلت حل میشه ناراحت نباش🤍🌱به هرحال بحث و دعوا بین همه هست سعی کن چندسال دیگه برگردی شهر خودت اگه همسرت موافق بود، میشه واسه شفای مادرم دعا کنید ممنونتون میشم
شما ۹ سال پیش منی
وقتی اومدم شهر دیگه
و هر روز شب کارم‌گریه بود
به تک تک وسایل نگاه میکردم یاد مامانم میفتادم که چجوری خریده اورده خونه و زار میزدم!!!
زااااار ینی
دلم لحظه ای اروم نمیگرفت
دیگه عادت کردم
خونوادت هستن ک بیشتر اوقات عزیزم.منم اوایل سختم بود وبعد عادت کردم کم کم.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز