نه نه
من اصلن یادم نمیاد
هر دفه ام بهش میگم انگار خدا تو رد گذاشت سر راهم
ولی اون خیلی دختر خوبیه اما انقد که اذیت شده تو زندگیش که دیگه نمیتونه اعتماد کنه...
فک کن من الان به درجه ای رسیدم که دیگه تهِ صمیمی بودنمه.. ولی اون میگه اولشه ما که هنوز صمیمی نشدیم..
من دوست داشتم این فکر از سرش بره که آدما شبیه هم نیستن😞.. که بتونه حس اعتماد رو تو وجودش تقویت کنه اما انگار خودم بیشتر دارم لِه میشم
من با ی دوست داشتم خیلی صمیمی بودیم 5 یا 6 سال بد همش پیش هم بودیم همسایه هم هستیم خیلی صمیمی
الان سه سال رابطه مون تموم شد
من ی سال مث شما همش خابشو میدیدم
آنقدر اذیت بودم افسرده بودم الانم هستم ولی کمتر خاب شو میبینم شاید چند ماه ی بار
اینو گفتم ک بگم به مرور درست میشه..
الان به نطرت اونم دلش برا من تنگ میشه یا خاب مو میبینه؟
دوستی ما بیست ساله بود نزدیک هفت ساله که دیگه رابطمون اینجوری شده من اولاش حتی گاهی به یادش گریه میکردم اما الان دیگه نه. ولی شنیدم اگه دلت تنگ کسی بشه طرف مقابل این انرژی رو حس میکنه. نمیدونم درسته یا نه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز