من قبلشم گیر این حالتا نبودم
نمیگم حال نمیده ولی به چه قیمتی
من از سن کم بخاطر اول حماقت دوم کنترل نکردن استرس و سوم گشتن با یه آدم عوضی سیگاری اونم واسه یه مدت کوتاه گیر افتادم
یعنی شاید یک سال من باهاش کار کردم و چون قبله من بود (توی کارم الگوم محسوب میشد و خیلی شیفتهش بودم، اون مدت به عنوان دستیار همه جا باهاش بودم فارغ از اینکه اون آدم موفق توی کار و شدیدا شکست خورده توی زندگی بود) تنها آورده ای که برام داشت سیگار بود که یکی از بزرگترین شکستای زندگیمه
۵ سال سیگار کشیدم پشت هم
ولی بعدش گفتم بابا بشاش تو چیزی که سلامتی و اعتبارتو میگیره بعد باید نگران این باشی که نکنه الان میرم فلان جا بوی سیگار بدم
نکنه الان همسرمو میبوسم حالش بهم بخوره نتونه منو ببوسه
نکنه الان رفتم پیش پدرم بفهمه من داستانم چیه
فقطم به بقیه فکر نمیکردم
اول از همه به خودم فک میکردم که چه چیزهایی رو میدم تا ۳ دیقه یه نخ رو دود کنم
دیدم بخاطر ۳ دیقه حداقل ۳۰ سال ایندمو قراره بدم بره
بیخیالش شدم
بعدا خیلی تو موقعیتش بودم
شب برفی و نمیدونم سیگار پشت مش*** حال میده بیا بکش و الان شمالیم شمال هوا میطلبه و قهوه با سیگار میچسبه و بشین یه کتاب بخون یه سیگارم روشن کن و ... ولی گفتم با خودم که چی؟
چه مفهومی داره خوشحالی تو هر دیقه و ثانیه با این آشغال تعریف بشه
و واقعا دلم نخواست هرگز که دوباره امتحانش کنم
و خیلی جیزا رو هم باهاش کنار گذاشتم
یه سری افکار رو، یه سری رفتارا رو
من حتی دیگه توی مهمونی به هیچ عنوان نوشیدنی الکلی نمیخورم
حتی بگو دو درصد الکل
مرز منه دیگه
دلم نمیخواد بخورم
نه چون مذهبی ام یا میترسم یا هر چی
چون خودم تصمیم گرفتم
اینجوری باید درباره ش فکر کنی