مامانم یه رفیقی داره از همون دبیرستان با هم دوست بودن خیلیم بی معرفت بوده ها مامانم ولی خیلی باهاش خوبه
دختر بزرگش از من ۶ ماه بزرگتره
خلاصه سالی یه بار شاید همو ببینیم
من از همون بچگی ازش بدم میومد بی دلیل وقتی همو میدیم دعوامون میشد تا الان که ۱۸ سالمه اون خودش خیلی میچسبه به من ولی من نمیخوام با اون صمیمی بشم استوری میزارم همش پیام میده
خونمون میاد همش میاد تو اتاقم
الآنم قرارع فردا بیان شهر ما افسردگی گرفتم