خونه خودم دوروز استرس داشتم شوهرم گیر نده بریم خونه مامانش پریشب گفت مامانم زنگ زده بریم خونشون گفتم نمی‌دونم منم واکنش نشون ندادم امروز ظهر زنگ زد گفت بریم یا نه گفتم تو چی میگی گفت نریم منم خوشحال خندان رفتم سراغ کارام و اشپزی
وقتی شرایطتتون نیس چرا انقد اصرار میکنن خب..میتونی ببری خونه مادرشوعرت مهمونشون کنی بگی وضعیت خونم فلانه بهمانه..من یکسالو نیمه عروسی کردم خونه قبلی ک یکسال بودم دوبار اومدن..عیدم ک اومدم خونه جدید با جاریم دعوتشون کردم دیگه نیومدن
قراره بعد شام یه سر بریم خونه جاری بزرگه
نه دیگه میگن خونه خودتون اینا که پدر شوهر مادر شوهرم میگن دعوت کن عمه و عمو و زنعمو و دخترعموها و دخترعمه های شوهرمن یعنی خواهر برادرش نیستن حالا خود اون بدبختا شرایطمون درک میکنن پدر شوهر مادر شوهرم زبون نمی‌فهمن بعد اونروز مادر شوهرم میگه تو دعوت کن میوه با من میگم آخه مگه خرج فقط یه میوست من ظرف به تعداد ندارم وقتی دعوت میکنم عرضه میوه خریدن داریم یه اخلاقیم داره اگه میوه بخره بیاره پیش همه میگه من خریدم
نه مامانم شهرستان از خودشم بگیرم عالم و خبر می‌کنه شوهرم چندبار سر همین موضوع شست پهنش کرد گفت انقد گیر نده دخالت نکن خودمون شعور داریم بتونیم دعوت میکنیم من جهاز نداشتم بخاطر همین تو این سه سال هنوز وسایلم کامل نشده ازونورم ماهی ده ملیون قسط میدیم با حقوق ۱۵ تومنی شوهرم الآنم دوماه تلویزیون سوخته مادر شوهرم نمیدونه نمی‌خوایم بیان خونمون یعنی همه چی پیچیده توهم اگه مادر شوهرم چاره داشت سرخود زنگ میزد دعوتشون میکرد
