ما هشت ماه دوست بودیم دانشجو بود به خواست خودش خانوادش و راضی کرد اومدم خواستگاری خیلی سخت بود اوباش چون پولم نداشت الآنم که میره سرکار سخته چون همه چی گرونه من با خانوادش خوبم ولی از وقتی رفت یه شهر دیگه کار کنه(همون شهری که قرارخ زندگی کنیم باهم) یا شاید حتی قبلش احساس میکنم مث اولا نیست میگه دوست دارم عاشقتم اما اعصابش ضعیف شده خیلی به فکر پولی هزار تومنم از دست نمیده نه که بگم خرج نکنه ولی کلا میگه به اندازه خرج میکنیم به چرت و پرت نمیدم
چون کارشم خیلی سخته تنها هم هست اونجا
نمیدونم دوست داشتنش از سر عادته یا واقعا داره