اتفاق ک زیاد افتاده دیگه خسته شدم
از اینکه تو یه ساختمون دارم با مادرشوهر و جاری زندگی میکنم.باهاشون قهرم
الان تو حیاط بودم صداشون رو شنیدم.جاری ام میگفت دبه های ترشی رو میزارم تو خونه که فلانی توشون دعا نریزه😭
مادرشوهرم گفت خودش هم ترشی ریخته؟
جاریم گفت به چ درد میخوره پارسال برام آورد خورده نشد ریختم بیرون