منو مادر شوهرم تو ی ساختمونیم مشلاتمون هم تمومی نداره مادرم شوهرم ادم خودبین و خودشیفته ایی هست ک فکر میکنه خانی کدخدایی چیزی هست و همه باید ازش اطاعت کنن و اصلا براش مهم نیست ب کسی بی احترامی کنه ولی اگه کسی بهش بی احترامی کرد خشمگین میشه همه بچه هاش و عروس هاش ازش میترسن فقط من تنها ازش نمیترسم اوایل ازدواجم احترامشو حفظ میکردم هرچی میگفت نادیدع میگرفتم تا اینکه دیدم این ادم خودشیفته فکر میکنه سرور منه و منم برده و دستور میداد براش کاری رو انجام بدم منم بازم انجام میداذم ولی ی روز جلوی دختراش سرم داد زد منم جوابشو دادم از اون روز ب بعد دیگه نتونست ب هم بی احترامی کنه و فهمید من کنیزش نیستم ارتباطمون خیلی سرد شده تازگی ها ب بچم فحش رکیک میده ی رفتارهایی انجام میده ک منو عصبی کنه یا با شوهرم دعوا کنم نمیدونم میخواد منو عصبی کنه ک دعوا راه بندازم چون ازش بعید نیست ب نظرتون چ رفتاری با این ادم داشته باشم فعلا شرایط مستقل شدن ندارم
بهش بی محلی کن زنک دنبال آستین ماره...
در خونتو ببند رفت و امد نکن
نه بچت رو بذار بره خونشون، نه رو بده اون بیاد خونتون، کلا درت رو ببند و زندگیت رو بکن، زیادم دیدیش محلش نذار
کار خودتو بکن نادیده بگیر اونو وگرنه اعصاب خودت خورد میشه والا برای ما هم همینطوره ولی خدارو شکر چند تا کوچه فاصله داریم فقط توی مسافرت همیشه باهامه با کارهاش همش رو مهمه عین دیکتاتور میمونه خیلی دوست داره رییس باشه ولی من اصلا اهمیت نمیدم خودشم میدونه
خدا خیر نده همچین موجودات خود پسندیو.بخدا بزرگی به سن و سال نیست بزرگتری به شعور و شخصیت و رفتاره
خیلی از بزرگا لیاقت احترامو ندارن
حس میکنم همچین آدمی حتی اگه بهش اهمیت ندی و هیچ کاری هم باهاش نداشته باشی باز یه کاری درست کنه برات
پس تو با همسرت تا میتونی خوب باش
همسرت باهات چطوره بهت حق میده؟
چون اگه بهت حق بده و ببینه تو چیزایی رو جواب میدی که حق با تویه و بهشون کاری نداری دیگه شوهرتم طاقت نمیاره و از اونجا میره