من بخاطر کاری اومدم بندر
از طرف شرکت برام خونه گرفتن. دوستم که فهمیده من اینجام و خونه برام گرفتن. گفت تا کی بندری گفتم تا اخر برج
گفت پس چقد خوب. من و دو تا از دوستام میخواستیم بریم قشم. میرن اونجا جنس میخرن.
ولی فکر خونه و جا بودیم. میایم این چند روز پیش تو . گفتم نمیشه شرکت خونه رو گرفته. گفت نمیفهمن که. گفتم یکی از همکارام اومده بندر. اگر یهو شما رو ببینه بد میشه . فردا فک میکنن سواستفاده کردم . هی گفت هی گفت. بعدش گفتم من صبح تا عصر شرکتم . عصرم میام نمیتونم مهمونداری کنم. گفت بابا سخت نگیر ما خودمون میپزیم میخوریم. هر چی گفتم هی میگفت میایم. من دوتا دوستاشو نمیشناسم. فقط تو مغازش دیدمشون چون شریکن. حالا موندم چی بگم.