از شوهرم خجالت نمیکشم ولی مثلا من بچه هام دیر میخوابن میگه لباس فلان بپوش بعد انقدر طولش میده که بچه من یه بار رابطه ما رو دیده و تا مدت ها میبردمش مشاوره من هیچ کس و ندارم واقعا باهاش درد و دل کنم اینجاام روم نمیشه بگم مشاورم میرم میگه طلاق بگیر واقعا نمیتونم طلاق بگیرم اصلا گیج شدم
شوهرت خیلی احمقه..دیگه ابروت رو برد..میدونم سخت گذشت کردن اما با حرف بهش حالی کن کارش خیلی بد بوده..مثل اینکه تو تو جمع بگی شوهرم مردانگی نداره زنان الان سایز بزرگ دوست دارن..
بهش بگو چه حالی میشی من اینو تو فامیل بگم؟
اگر عذرخواهی کرد ببخش و رابطه ی زناشویی رو قطع نکن..زندگی خودت شیرین میشه اعصاب خودت ارام میشه
شرایط طلاق نداری ، باید بشینی با ملایمت باهاش حرف بزنی ،بگی زیاد طولش نده . خودتم باید مدیریت کنی بچع ها یاد بدی زود بخوابن . و مطمعن بشی کامل خوابیدن ، و اینکه در اتاق قفل کنید که نتونن شما رو ببینن .
تا الان دعوا و بحث داشتین کار به جای نبردی . یه مدت تغییر رویه بده ،بگیرش به زبون شوهرتو ، باید ببخشید به قول گفتنی خَرِش کن ، یا همون با پنبه سر ببر به اصطلاح . که بتونی کمی شوهرتو تغییر بدی
عزیزم چقدر سخته حتی از کتک زدنم بدتر امیدوارم حالت خوبه خوب بشه
من اگر‌میگفتم تو جمع همونجا میزد لهم میکرد تو شوکم از حرفش خورد شدم از زن بودنم بدم اومده بخدا دلم میخواد تو خونه مانتو بپوشم انقدر شوهرم هیزه مگه میشه آدم از شوهرش این حس و بگیره به کسی بگی میگه از خدات باشه ولی خیلی سخته اصلا دردم و نمیدونم به کی بگم
نمیشه خونه رو
به نامت بزنه جدا زندگی کنید؟
هیشکی ذره ای به احساسات اسی که بعد خیانت دیدن دلش نمیکشه با شوهرش رابطه داشته باشه توجه نکرده
خیلی هاتون گفتید کار شوهرش بد بوده ولی هی گفتید تمکین کن تمکین کن
چقدر ما زنا بدبختیم حتی خودمون هم حقی برای خودمون قائل نیستیم
اسی با احساساتی که بارها و بارها له شده پاره پاره شده و خیانت دیده باید بره تمکینم بکنه
قشنگ عین این می مونه بذاره بهش تجاوز بشه
اسی ته این ماجرا با این مرد رو بهت بگم؟
ادامه دادن باهاش مرگ تدریجی توئه
احساساتت خفه میشه
اگر می تونی ازش ملکی چیزی بگیر و طلاق بگیر
چقدر بی آبرو
برای سلامت بچه هات هم که شده جدا شو
هرچقدر بیشتر بگذره توان رفتن کمتر میشه
بیشتر چیزا به نام منه من مشکلم دختر و پسرم هستن که نه از من میتونن دور بمونن نه از باباشون امتحان کردم مریض شدن مریض بد نه عادی بیشترم البته به باباشون وابستن تا من واقعا رغبتی ندارم باهاش بخوابم اصلا نزدیکم میشه احساس میکنم یه مرد غریبست
