پس فردا عروسیه دختر خالمه از الان من بی دلیل استرس دارم میگمنکنه دعوا بشه بهم بخوره😐با اینکه اصلا خانواده دعوایی نیستیم😐استرس بقیرم دارم چندسال پیش عروسی پسر داییم بود تا خود صبح از استرس خوابم نبرد😐زنش دوستم بود قرار بود همراهش برم ارایشگاه فک کنین قرص ارامبخش تو اون شلوغی دادن به من بتونم برم😐ولی قبلنا متوجه نبودم داره چی به سرم میاد
هفته ی اینده عروسی خواهرمه گفتم قبلا هم هیچ شوق ذوقی ندارم خستم حتی حوصله ارایشگاه و ناخونمم ندارم😭همش میگم ولش کن واسه لباسمم هرچی خیاط میگفت میگفتم باشه اصلا اینگار فقط میخواستم تموم بشه
خیلی استرس هفته ی اینده رو دارم میگم نکنه عروسیش بهم بخوره یکی یچیزی بگه😭😭بگین دارم فکر چرت پرت میکنم قراره شب عروسی عقد کنن واسه همین بیشتز میترسم😔دست خودم نیست
همشم از اینه خانواده پدریم از همچییی عیب میگیرن خودشونو بهتر از همههه میدونن
خستم خدایا😭😭الان از استرس خوابم نمیبره استخون درد میگیرم
دعا کنین بخیر خوشی بگذره از این کابوس لعنتی رهاشم
روزی صدبارررر به مامانم به دختر داییم به شوهرم میگیم بنظرت چیزی نمیشه😐😐دیگه فکر میکنن خل شدم
نه قرص ن دارو ن روانشاس هیچی تاثیر نداره روم هیچی بدترم میشم ک بهتر نمیشم