سلام
26 سالم هست و ازدواج سنتی کردم، از روز اول پدرم همه چیز بهم داد جهیزیه در حد توان، از فرش دستباف تا تابلو فرش دستباف و لوستر.... مادرشوهرم چقدر اذیت کرد که فلان چیز نداری؟؟؟ چرا دستباف هات نو نیست!!!!! حرفی نزدم..... خونم طبقه بالاشون هست و چقدر اذیت و جنگ اعصاب داشتم باهاشون..... خدا خواست بخاطر کار شوهرم رفتیم یک شهر دیگه و یک خونه اجاره کردیم با وسیله هایی که مادر شوهرم از چیزای کهنه خودش فرستاده بود شوهرم گفت سخت نگیر شاید کارم نگرفت و نموندیم هزینه نکنیم...... خواهر شوهرم زد همون شهر قبول شد یکسال اول زندگیم با ما بود این هم بکنار چقدر جنگ اعصاب داشتم باهاش و مادر شوهرم می گفت این قالی که روش راه میره برای باباش هست و این یخچال که درش باز می کنه برای باباش هست..... کار شوهرم گرفت خونه تو همون شهر عوض کردیم پدرم دید چقدر اذیتم تمام وسیله نو کرد برام فرستاد البته به همسرم گفت هر وقت پول داشتی بده که نداد..... به بهانه قسط و قرض الان میدم ماه دیگه میدم...... خدا خواست باردار شدم..... شوهرم از وقتی که فهمیده جنسیت مورد نظرش نیست با این که میدونه جنسیت دست مرد هست 10 روزه تماس هم نگرفته پیام داده که بیا تموم کنیم این زندگی رو..... بچه هم بکش..... من با تو نمی مونم...... خیلی خیلی ناراحتم برای این همه ناشکری و بی لیاقتی..... برای خودم،،،،،، برای بچه ای که الان ۶ ماهش هست و تموم لحظاتم داره با گریه می گذره و من نگران این بچم فقط گور بابای شوهرم...... خانوادم میگن جدا شو ما پشتت هستیم خودمم این نظر دارم...... خواهشا نگید چرا بچه دار شدید چون اصلا شوهرم این طور نبود یهو عوض شد..... همیشه میگفت بچه آدم هر چی باشه دوسش دارم مگر میشه آدم بچه شو دوست نداشته باشه...... اینم بگم اخلاقا و ظاهرا تعریف ازم می کنن اطرافیان یعنی کمبودی هم ندارم نمی دونم چرا اینطور می کنه واقعا براش متاسفم دلم می خواد ابرو براش نزارم..... هر چی صبر کردم که عیب نداره هر زندگی مشکل داره ولی الان متوجه شدم خانوادش خیلی غیر مستقيم اذیت می کنن.
