هوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کُش
به وعده های وصال تو ، زنده دارندم
غمم نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر ، که بی غم نمی گذارندم
سَری به سینه فرو برده ام ، مگر روزی
چو گنج گم شده ، زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه
غم شکسته دلانم، که می گسارندم
من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم
که عاشقان تو، تا روز می شمارندم
هنوز دست نشستهست ز خون دلم
چه نقش ها که از این دست مینگارندم
کدام مست می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشه انگور میفشارندم
هوشنگ_ابتهاج