دوتا رفیق بودن تو عالم نو جوونی یکیشون به اون یکی میگه دلم میخواد یه اسب داشته باشم و یه زین قشنگ براش و اونیکی رفیقش میگه منم دلم میخواد پادشاه بشم رفیق اولی که اسب میخواسته یه پس گردنی محکم میزنه و میگه آخه پادشاه محاله بشی .....
روزا میگذره و از قضا رفیق دومی بزرگ میشه و پادشاه میشه دستور میده برن رفیقشو بیارن اونجا یه اسب از بهترین نژاد و زین و افسار طلایی بهش میده اینم خوشحال ولی وقتی میخواسته بره یه پس گردنی محکمم بهش میزنه رفیقه میگه قبله عالم نه به این فضل و بخشش نه به این پس گردنی پادشاه میگه یادته یروز باهم حرف میزدیم من گفتم میخوام پادشاه بشم یکی زدی منو اینم به جواب تلافی همون اینو بدون برا خدا هیچی محال نیس ازش بزرگ بخواه و توکل کن بهش میده....موفق باشید