الان چت های مامانمو با دوستش خوندم باز همه زندگیمو تعریف کرده براش حتی درس خوندنمو گوشیمو برداشته از پیوی مشاورم گزارش کارام و برنامه هامو فرستاده براش بعد میپرسم ازش چیزی نگفتی به دوستت میگه نه اصلا درحالی که مو به مو زندگیم تو پیوی خانمه هس
لباسی چیزی میخرم تا دست من نرسیده دست خانواده پدریمه اول اونا بازش میکنن پرو میکنن بعد میرسه دست من(اون موقع مدرسه بودم تا رسیدم خونه دیدم لباس رو تختمه)
همین خانواده پدریم مث بازرس میان اتاقم کمد به کمد وسایلمو نگاه میکنن بدون اینکه اجازه بگیرن کشو ها رو باز میکنن وسایلمو برمیدارن نگاه میکنن مبادا چیز جدیدی خریده باشم اینا ندیده باشن بعد میخوام اعتراض کنم مامانم نمیزاره که نه روابط فامیلی و خراب نکن
کاش این یه سال هم تموم بشه بزارم برم شهر دور خوابگاه بمونم دیگه به آخر خط رسیدم نمیکشممم🫠