با خانواده خاله شوهرم رفته بودیم بیرون
اونا سوار ماشین شدن که برن
دیدم که دو تا از مدادهای بچه ش افتاده کنار ماشینشون
گفتم وایسین وایسین بدم بهتون
رغبتی نداشتن که وایسن انگار بزور معطلشون کردم
یکی از مدادهارو برداشتم دادم به خاله ش
خواستم دومی رو بردارم اونا رفتن
دوباره گفتم وایسین یکی دیگه مونده
دنده عقب گرفت که برگرده ماشین صفرشونو که تازه خریدن کوبید تو یه سنگی سپر عقبشون شکست
یه حس بدی گرفتم انگار تقصیر من بود
گفتم از قبل نشکسته بود؟؟🤔
شوهر خاله ش با تحقیر و نفرت نگام کرد
منم سرمو برده بودم تو ماشین با خاله ش حرف زدم گفتم چیزی نشده فدا سرتون و...
یهو شوهر خاله ش گفت شوهرت صداتمیزنه برو
الکی گفت که ولشون کنم برن
چقد حس بد گرفتم نسبت به بیشعوری خودم
از خواب بیدار شدم باورم میشد خواب بود
اینقد اذیت شدم تو خواب .این چه خواباییه که میبینم
تعبیری دارن؟؟