2777
2789
عنوان

عروسمون هروقت میاد خونمون کار نمیکنه

| مشاهده متن کامل بحث + 1341 بازدید | 104 پست
والا جوری میگه مامانم پا درد داره خوب عروس نبود کی کار میکرد حالا یک پیمانه بیشتر درست کن

خب عروس چرا باید با این شرایط مادر خانوده چند روز چند روز بیاد مزاحمت ایجاد کنه؟!!

عروس خانم می تونن نه بیان، نه زحمت بدن و نه کار کنن

کسی که زیاد میره خونه بقیه می مونه وظیفه ش هست که کمک کنه

ربطی هم به نسبت نداره

توقع مهمون و مهمونی فقط برای یک وعده هس برای بیشتر بخصوص که ناخواسته و ناخوانده هم باشه باید حتما کمک کن


منم هرگزمنزل مادرهمسرم آشپزی نکردم دلیلش تنبلی نبودفقط روم نمیشد درکابینت هاویخچالشون بازکنم شاید خج ...

دقیقا منم راهم دور بود مث عروس اسی هر دو سه ماه یه بار میرفتم دو سه روز میموندم منم از خجالت هم خرابکاری زیاد میکردم هم روم نمیشد کار کنم


امیرعلی من ۴ سالشه انقدر سر همه چیز با من لجبازی میکرد طاقت شنیدن نه نداشت، خلاصه از قشقرق و خشم و لجبازی جهنم کرده بود زندگی رو، تا اینکه با پیج اقای خلیلی و خانه رشد آشنا شدم. یه تیم ۱۰۰ نفره از روانشناس، گفتار و کار درمانگرهای خیلی دلسوز دارن که آنلاین و  تخصصی روی سن تا ۷ سال کار میکنند. 

توی ۱۰ جلسه کامل مشکلات پسرم از بین رفت.  اگر هر مشکلی دارید بهشون دایرکت بدید رایگان راهنمایی می کنن.

مشکل اون آقا پسره که مدت عقد ۳ سال طول کشیده،زودتر باید خودشو جمع و جور کنه و برن توی خونه خودشون،او ...

ظاهرا طبق گفته استارتر مشکل این موضوع هم عروس خانم و خانواده شون هستن که آمادگی ندارن!!

به نظرم شما چون اسم اون کسی که میاد و می مونه عروس هست گارد دارید وگرنه اصلا مهم نیست که طرف کی باشه و خونه کی بره

هر کسی که بخاطر خودش می ره خونه یکی دیگه داره برای اون خانواده زحمت ایجاد می کنه پس باید در قبال این زحمت هم کمکشون کنه

این جزو آداب معاشرت هست 

بهش میگیم انجام میده ولی ما نگیم میشینه اونم

خب بیشتر از اون انتظار بیجاست

 عاشق شده‌ام.شکست خورده‌ام. پیروز شده‌ام.اشتباه کرده‌ام.انتقام گرفته‌ام. تحقیر شده‌ام. دوست داشته شده‌ام.به من عشق ورزیده‌اند. زیرابم را زده‌اند. از کار بی‌کار شده‌ام.دستم را گرفته‌اند. سفر کرده‌ام. وحشت کرده‌ام.از ته دل خندیده‌ام.شهری را که دوست داشتم ببینم دیده‌ام. دیوانه‌وار رقصیده‌ام. خدا را گم کرده‌ام. خدا را دوباره پیدا کرده‌ام.سقوط کرده‌ام. در منجلاب دست و پا زده‌ام.نفرت ورزیده‌ام. از خودم متنفر شده‌ام. خودم را دوست داشته‌ام.برای درست کردن اشتباهاتم از جا بلند شده‌ام. برای ادامه‌ی یک زندگی جنگیده‌ام.نفرت‌هایم فروکش کرده‌اند.کتاب خوانده‌ام. فیلم دیده‌ام.فریاد زده‌ام.گریه کرده‌ام. دوست داشته‌ام تا ابد جاودانه بمانم. کسانی از دیدنم هیجان زده شده‌اند. کسی دوست داشته سرم از بدنم جدا شود. مسیرم را پیدا کرده‌ام. بدنم را به سبک خودم دوست داشته‌ام.هورمون‌های مادرانه‌ام فعال شده‌اند.عقل و منطقم غالب شده است.نگذاشته‌ام شکستم را ببینند.و در تمام این مسیر شبیه هیچکسی نبوده‌ام و چیست زندگی جز همه‌ی اینها... 🍂🔮
آره منم بالاتر گفتم داداشش زودتر عروسی بگیر برن خونه شون

آخه مسئله با یه وعده ناهار درست کردن یه نفر دیگه چطوری حل میشه؟یا هم که قضیه در این حد نیست و مشکلات بزرگتری وجود داره که ما نمیدونیم

منم هرگزمنزل مادرهمسرم آشپزی نکردم دلیلش تنبلی نبودفقط روم نمیشد درکابینت هاویخچالشون بازکنم شاید خج ...

من اصلن خونه ی کسی نمیتو نم آشپزی کنه همه ب وسیله اسون همه ادویه و مواد غذایی والا دست بزنم بگه روغن زیاد مصرف کرد ،...از این حرفا 

خب عروس چرا باید با این شرایط مادر خانوده چند روز چند روز بیاد مزاحمت ایجاد کنه؟!!عروس خانم می تونن ...

مزاحم شده ....شاید خود پسر خانواده زنش میگه بیاد به عروس چه ربطی داره

بعد هم در نبود عروس هم مادر شوهر جارو می‌کنه آشپزی می‌کنه و.‌‌...حالا یک پیمانه برنج بیشتر درست کنه

عروس هم سفره رو جمع می‌کنه پهن میکنه قابلمه می‌شوره و کارهای این شکلی اسی گفت می‌کنه

آقا پسر باید عروسی بگیر زنش ببر خونه خودش دیگه

پس مادر شوهراون عروس و اسی باید به داداش و پسر خودشون بگن زودتر برو خونه خودت

به پسرو داداش حرف نمی‌زنن ناراحت نشه دلخور نشه بعد از دختر مردم توقع دارن

خود پسر بیاد کمک مادرش کنه 

خدایا از اینکه پسر کوچولو بهم دادی شکر
دقیقا منم راهم دور بود مث عروس اسی هر دو سه ماه یه بار میرفتم دو سه روز میموندم منم از خجالت هم خراب ...

خوشبخت باشی

حناخانم 🥰چو خدا بود پناهت چه خطربود زِ راهَت؟ به فلک رسد کلاهت که سر همه سَرانی                        
من اصلن خونه ی کسی نمیتو نم آشپزی کنه همه ب وسیله اسون همه ادویه و مواد غذایی والا دست بزنم بگه روغن ...

😃عزیزم

حناخانم 🥰چو خدا بود پناهت چه خطربود زِ راهَت؟ به فلک رسد کلاهت که سر همه سَرانی                        

ی بار خونه مادر شوهرم داشتم درست میکردم همچیزو شوهرم خرید فقط سیب زمینی خونه ی اونا بود .همش گفت عروس کم درس کن عروس کم درس کن سر سفره با زور بهمون رسید پدرشوهرت گفت دیگه نیست گفتم مامان همش گفت کم درست کن ماهم سیب زمینی نخریده بودیم  (اون همه آدم دوتا سیب زمینی داد خب من چطور برسونم غذا رو.)ی نگاه ریزی کرد ب مادر شوهرم😀 عید بود خونه روستایی بودیم.

2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز