خواهرش ما رو باهم اشنا کرد گفتش که وضع داداشم عالیه دنیا رو به پات می ریزه🫤 من رفتم باهاش صحبت کردم فقط یه ماشین داشت خونه اش هم یه واحد پیش فروش ارزون بود هنوزم تحویلش نگرفته، مدرکشم دیپلم هست
یعنی توی این 36سال زندگیش نتونسته هیچی جمع کنه
قیافشم خوب بود ولی تایپ من نبود کلا توی دلم نرفت.
از طرفیم من فکر کنم دیگه ادم ازدواج کردن نیستم 30سالمه هیچ علاقه ای به مادر شدن ندارم و کلا نمیخوام بچه ای داشته باشم حوصله شوهر هم ندارم زیاد
قبلا خواستم ازدواج کنم پدرم نزاشت خواستگارای سابقم با شاسی بلند میومدن مالک بودن خدا پدرمو لعنت کنه نزاشت ازدواج کنم الان کی حوصله مستاجری داره
پدرمم قبل مرگش ما رو ول کرد رفت زن گرفت و اوضاع داداشمم خرابه هوسبازه با یه زنی رابطه داره خونه گرفتن خلاف میکنه وقته بره زندان
مادرم میگه تو هر خواستگاری برات بیاد توی تحقیق میره چون پدر و برادرت خرابن میگه با همین ازدواج کن خودتو از شر داداشت نجات بده
ولی من یک درصدم نمیخوام مادر بشم بچه میخوام چکار اونم با این خواستگار که هیچی نداره