بیرون خیلی خوش اخلاق و آرومم همینکه میرسم خونه با مامانم جنگ دارم بدم میاد شاخ تو خونم
البته دست خودم نیست عصبی میشم واقعا نمیتونم با مامانم کنار بیام سیب میخورد صداش اعصابمو خورد میکرد باهم بحث کردیم دوباره مثلا بخاطر من مرغ گذاشتم مرغش مزه سوپ میده اینقدر بدمزه درست کرده دیشبم ماکارانی ک گذاشته بودو برای ناهار سرکار بردم به زور ترشی و فلفل خوردمش اصلا دستپختشو دوست ندارم بهشم میگه میگه تو نباید بخوری بااین هیکلت چاقی خوب نخور بزار لاغر بشی اندازه فلانی پهنات اینقدره و ....
ظرف غذامم گم کردن مجبورم تو قابلمه کوچیک غذا ببرم
بهش گفتم شرمم میاد باسن غذا هایی ک میریم میبیرم
الان همتون میاید سرزنش میکنید ولی دست خودم نیست همینکه میرسم خونه مثله سگ میشم نمیدونم چرا شاید چون خستم ولی بیرون چطور آرومم