ساعت ۴ اومدن خواستگاری..
پسره هیکل بود ورزشکاره باشگاه بدن سازی داره.
وقتی رفتیم حرف زدیم بهش گفتم من معلمم و کار میکنم .. یکی از معیار هام اینه همسرم بهم نگه چیکار کنم چیکار نکنم و منو از شغلم منع نکنه . همینطور که مرد اجازه داره کار کنه ، زن هم در کنار خانه داری شغلی که دوست داره ادامه بده ..خیلی افکار قدیمی داشت گفت اگه تو همسرم بشی نمیزارم کار کنی زن کارش فقط خانه داریه و بس و من آدمت میکنم یا هرکسی که زنم بشه آدمش میکنم .
خیلی حقیر بود نگاهش افکارش واقعا قدیمی بود
خیلی عصبانی شدم گفتم اولا درست حرف بزن دوما برده که نمیخای . شما از نظر من رَدی بفرمایید بیرون . اونم یک نگاه تیزی انداخت و گفت منم همچین زنی نمیخام که بیرون کار کنه ......
سریع رفت بیرون و بلند بلند گفت ما به توافق نرسیدیم و با خواهرش و باباش بلند شدند رفتن
واقعا بعضی از مردا وحشی ان و بد گمان..