۶سال شاغل بودم و معلم بودم در کنار معلمی کلی کلاس خصوصی و این ها هم داشتم و خداروشکر درآمدم خیلی خوب بود ولی همیشه خدا خودم آشفته بودم انگار آرامش نداشتم تو همه ی مهمونی ها خسته بودم به کارهای خونم نمیرسیدم و همیشه خونم نامرتب بود به خودمم که هیچی
فقط هرچی درمیاوردم طلا میخریدم و حالا تا حدودی هم برای خودم خرج میکردم
یه روز به خودم اومدم دیدم تمام اطرافیان که خانه دار هستن همه چیزشون از من بهتره بیشتر میپوشن بیشتر میگردن تازه اندازه من هم طلا دارن چون شوهراشونو مجبور میکردن که بخره دیگه
خلاصه الان یه خانم شاد خانه دارم
کلاس یوگا میرم، بیرون میرم با دوستام ، کارهای خونمو با آرامش انجام میدم، مهمونی میرم ، مهمونی میدم