خوشبحالت . پدر و مادر من از من یه نوجون افسرده و عقده ای و داغون ساختند یکی که اعتماد به نفسش صفره.
بهم گفتن دیپلمت نگیر نمیخواد درس بخونی ولی من تنها تفریحم مدرسه بود به زور میرفتم. سالی یه بارم برام لباس نمیخریدن هیچ مسافرت و تفریحی نداشتم . خیلی چادری و محجبه بودم. تا سرکوچه هم حق نداشتم برم منو مامانم میبرد مدرسه دوباره میومد دنبالم البته پیاده. بعضی وقتا میشد دوهفته توو خونه مونده بودم منو تا بیرون نمیبردن حال و هوام عوض شه . خیلی خیلی محدودم کردن. فقط به فکر آبروشون بودن هیچوقت و اصلا به فکر خودم نبودن به فکر حال دلم نبودن مادرم دید که خیلی داغون شدم مجبور شد من دختر 16 ساله ببره دکتر براش قرص ضد افسردگی بگیره ولی من تا پارکی نمیبردن حال و هوام عوض شه 😔😔😔😔😔😔