پدر من سالم بودن شب با هم حرف زدیم نصف شب دچار سکته مغزی شدن و چون خواب بودن مادرم متوجه نشد دیگه دیر شد ده روز کما بودن بدترین روز عمرم مرگ پدرم بود هر کاری میکنم نمیتونم کنار بیام خیلی وابسته بودم به پدرم و از طرفی نمی‌دونم حکمت خدا چی بود وقتی پدرم فوت شد من فهمیدم یکماه نیم باردارم اصلا بدترین روزا بهم گذشت خیلی سختی کشیدم الان که زایمان کردم باز حالم بدتر قبل دلم نمیخاد فکر کنم بابام رفته برای همیشه 🥺😭 الهی هیچکس داغ عزیزش نبینه نمی‌دونم شما چجوری کنار آمدید ولی عواطف هر کسی فرق داره و میزان وابستگی
امان از دست مادرای بی درک ،خودمم یه دونه ببخشید سلطیشو دارم ،ولی محکم روی حرفت وایسا ،خاله و عمو و دایی فقط به درد حرف مفت زدن میخورن اگه تو زندگیت سختی بکشی و نیاز به کمک داشته باشی هیچ نمیان حالتو بپرسن ،اول و آخر خودتی و همسرت
پدر منم همینطور ورزشکار بود ،من وابستگیم شدید بود چون سالها بود مادرم فوت کرده بود من وابسته پدرم بودم و تمام طول روز باهم بودیم فک نمیکنم دختری پیدا بشه که اندازه من با پدرش وقت گذرونده باشه اما خب من نمیخام زندگیو سخت بگیرم مطمئنن پدرمم اینو نمیخاد و دوس داره من شاد باشم و قدر لحظاتمو بدونم،زندگی کوتاهه مام یروز میریم پیششون پس بهتره ازین فرصت که داریم نهایت استفادرو بکنیم چون بهرحال چه افسرده باشیم چه شاد یروزی می‌میریم
میتونم کامل درکت کنم مادر منم دایم اذیتم میکنه و شوهرمو بر علیه من میکرد دیگه چند ساله حناش رنگی نداره شوهرم کامل شناخته اش ،خدا کمکت کنه فقط شوهرتو راضی کن بعد از سال مادرش عروسی بگیرید برید سر زندگیتون ،وقتی رفتی رابطه تو با مادرت حساب شده ببر جلو و درد دل نکن و سعی کن خودت با سیاست جلو بری از خونت و رابطه ات اطلاعات نده که آتو ندی دستش
آره ولی همین بی سیاستیش میتون زندگیتو نابود کنه حواست باشه بعد از عروسی اجازه دخالت ندی من بیشتر ناراحتی و دعوام با شوهرم سر حرف های مامانم بود که به شوهرم میگفت ،مراقب خودت باش الان هم به شوهرت بگو که دلت نمیخواد مراسم عقد داشته باشی ولی اطرافیان درک نمیکنن ،انشالا خوشبخت بشی💐
