من چند روز پیش اتفاقی تو گوشی مادرشوهرم دیدم به خواهرش گفته فلانی(اسمم) وظیفه اش بایدم بیاد کمک من تو اثاث کشی غلط کرده بجای اون یکی عروسمم این باید کارکنه مادر مرده
به همسرمم گفتم اونم خیلی ناراحت شد گفت از رو حماقتش و نفهمیش اینارو گفته ولی اگر میخوای بگی بگو من پشتتم حتی خودش میخواست بگه من نذاشتم چون اگه اون بگه مطمئنم بحثشون بالا میگیره جون اون زیادی عصبیه میترسم بجای اینکه حق با من باشه اوضاع بدتر بهم بریزه
اعصابم خورده دارم دیوونه میشم دلم میخواد بهش بگم که اینو دیدم آخه ما باهم خیلی خوبیم من همیشه در حد توانم بهش کمک کردم حتی بعضی وقتا زیادیم کمکش کردم حس میکنم همه ی اینا شده وظیفه ام اصلا انتظارشو نداشتم بخواد پشت سرم اینجوری بگه
چیکارکنم چجوری بهش بگم فهمیدم؟😔
همه اش فکرمیکنم حرفای جاریم داره درست درمیاد اون هیچ موقع حتی یه استکانم از زمین برنمیداره میگه به من چه من اومدم مهمونی اگر کار کنم اینا لطف نمیبنن میگن وظیفه اش ولی من اینجوری نیستم دلم براش میسوزه میگم گناه داره دست و پاش در میکنه اگر کمکش کنم چیزی ازم کم نمیشه ولی اینو که دیدم خیلی بهم ریختم😮💨