اولین بار بود تو زندگیم اینجوری فوش دادم انگار خجالت میکشم از خودم 😑🤦بخاطر مسائلی من شرط گذاشته بودم حتی نمیخام همکلام بشه با اون خانم ،
دیشب اخرای شب بود گوشیش زنگ خورد تا جواب داد رفت تو پذیرایی صحبت کنه من حساس نشدم چون زیاد تماس کاری داره ،بین حرفاش اسمشو ک اورد انگار مغزم سوخت یهو
تندی رفتم پذیرایی فقط نیگا میکردم با اخم و قیافه ای ک مطمئنم نشون میده چقد عصبیم
منو دید هل شد گوشیشو گذاشت رو پخش
داشت راجب دخترشون حرف میزد نامزدم گف من گفتم هر کاری هست با مادرم حرف بزن چرا ب من زنگ میزنی دوباره،
اونم گف خب تو باباشی از مامانت یا خاهرت ک حامله نشدم حالا مسئولیت بچتو میندازی گردن اونا
یکم دیگ راجب دخترش بحث کردن
اینم گیر داده بود ک باید با خودت حرف بزنم و شاکی بود ک نامزدم بلاکش کرده و مجبور شده با ی شماره دیگ تماس بگیره
ادامشو پایین میگم طولانی شد