و اینکه خواستگارهام متفاوت بودن
مثلا اینکه سه تاشون سنشون سی به بالا بود ولی خب موقعیت مالی خوبی داشتن
یکیشون موقعیت اش عالی و از خانواده سطح بالایی بود و خوشگل و خوش تیپ ولی چون یبار عقد کرده بود جدا شده بود رد کردم
یکیشون قدش کوتاه تر از من بود ولی قیافتا خوب بود وشع مالیشم اوکی بود
یکیشون شغلش خوب بود ولی خونه و ماشین نداشت که رد کرد مامانم
یکیشون پسرخالم بود که از همه لحاظ اوکی بود ولی چون تو روی باباش وایمیستاد مامانم گفت اخلاق ندار نه
یکیشون پسر عموم بود که فهمیدیم مشروب میخوره و رفیق بازه
یکیشونم پسر عممه که فعلا رفته سربازی تا بیاد خدا بزرگه چندساله خواستگارمه
یکیشونم. پسر اون یکی خالم بود که تصادف کرد و فوت شد
چهارتا دیگشونم در حد تلفنی و صخبت کردن با خاله هام و مامانم بودن که اجازه اومدن رو بهشون ندادن
حالا تو چرا فکرت درگیره اون و خاستگاراشه؟
خب سنش دیگه به ازدواج میخوره براش خواستگار اومده
باید چه فکری بکنه
هدفت چیه از این تاپیک 😐😑
خالم رکوردار تعداد خواستگار بود شاید باورتون نشه ولی ۸۸ تا خواستگار داشت
حس خاصی نداشت
ولی الان چند ساله که مریضه و شده پوست استخون خودمون میگم شاید اه اون همه خواستگار بوده
ولی آخرش بهترین ازدواجو کرد
