همکارشوهرم باخانومش اومده بودن خونمون اوایل ازدواجمون بود تادیروقت بیداربودیم شب خونمون خوابیدن منوشوهرم هم رفتیم تواتاق خواب خودمون براوناهم همه چی تواون اتاق گذاشته بودم وخوابیدیم ساعت دوازده ظهرپاشدم برق ازکله ام پرید دمشون گرم خودشون بیدارشده بودن صبحوونه درست کرده بودن وچای دم کرده بودن وخورده بودن بعدباخنده گفتن عه پاشدین ومتلک انداختن وناهاررفتیم بیرون 😅ازحرکت زنه خوشم اومد من اگه جاش بودم دست به یخچال نمیزدم وگرسنه مینشستم تامیزبان بیداربشه
دیشب شام خونه ی همکارم ک متاهله دعوت بودم خانومش برا شام چلو مرغ درست کرده بود و گفت همسرم(همکارم) گفته شما نخود فرنگی دوست نداری منم ب مرغم نخود فرنگی نکردم
واقعا برام جالب بود ک همکارم ب همچین جزییاتی کوچیکی دقت کرده بود و کلی خوشحال شدم
رفته بودیم روستا زن دایی بابام یه بطریه چیه از این ظرف بزرگا شیر داشت گذاشته بود کنار واسه دخترش ولی دادش بما
چرا چن وقته گیر دادین به مهمون و میزبان
