مادرشوهرم فوت شده بعد شوهرم همش دلش میخواد خونه پدرش باشیم پدرش ازدواج نکرده یه خواهرم داره مجرده پشت کنکوریه چند ساله
بعد منکه زیاد میرم به اصرار شوهرم خواهر شوهر بزرگه هر وقت میاد مثلا کاری کنه جوری رفتار میکنه انگار خونه مال منه مثلا میگه یخچالتم تمیز کردمو فلان ... بعد غذای پدرشوهرمینارو من میزارم چه اونجا باشم چه خونمون باشم خواهرش فقط یک روز در هفته میاد شبم میمونه فرداش میره واقعا دیگه دیوونه شدم با شوهرم دعوا کردم که دیگه نمیرم فقط غذاشونو خونه خودم میزارم تو ببر بده
خیلی زیادی داری بهشون لطف میکنی
از اول گفته بودن این شرایط رو بهت؟
بعد امروز گفت فردا شامو بزار بریم اونجا چیزی نگفتم بعد رفتنش اعصابم خرد شد نشستم گریه کردم به خودشم زنگ زدم بیاد اومد گفتم مگه باهم حرف نزدیم؟؟ گفت باشه نیا خودم میرم ولی میگه اون یروزیم که خواهرم ادنجاس بیا حس نکنه دیگه خونه دراختیار اونه و فلان ولی نن واقعا دلم نمیخواد برم همش منو میزاره لای منگنه
خواهرشوهر چقدر پررو هست خب جوابشو بده بگو یخچال من توی خونمه نه اینجا
شاید متلک انداخته بهت
وای خواهرشوهر منم میرفتیم خونه باباش اینا همش میگفت ب من قابلمه ت کو ظرفت کو سفره ت کو چون اول زندگی5ماه باهاشون بودم تا دو سه سال رو زبونش بود
میگفتم منم مث تو نمیدونم اطلاعی ندارم مامانت کجا گذاشته از خودش بپرس
عزیزم اجباره اجبار شوهرم همش اجبار میکنه بخدا خانوادمم پشتم نیستن فک میکنی خوشم میاد انجام بدم؟فک کن بعد مرگ مادرش منو برد یکسال بااونا زندگی کردم بعد یماه اعتراض کردم منو برد خونه بابام بابامم بهش گفت بیخود کرده ببرش 😊
