من دیروز اینجت از شیرین کاریای گربم گفتم تاپیکشم هست
این بچه عادت داره راست ساعت11بره اتاق من توی سبد بگیره بخوابه یا رو پتوم یا هرجایی از اتاقم دیشب نیومد دوییدیم خونه رو گشتم پشت بومو گشتم هیجا نبود
بچه ها ی مانتو با روسری اونم کجو کوله پوشیدم زدم تو کوچه دونه دونه زیر ماشینارو میگشتم فقط میگم پنج تا صلوات نذر ام البنین کردم نذر پسراشون کردم کل شهر گشتیم هر گربه ی نارنجب میدیدم امیدار میشدم بعد ک میرفتم نزدیک تر میفهمیدیم اون نیست دنیا اوار میشد رو سرمون
تا اینکه بابام زنگ زد گفت رفته خونه همسایه😭دنیارو بهم دادن اومدیم انقدر ترسیده بود از بغلمون پایین نمیشد سرو صدا راه انداخته ک من اینجام بیاین😭
خدایا من به درگاهت توبع کردم اگه ی بار دیگه ایمانم نسبت به تو کم رنگ بشه
شما درک نمیکنین اون ی گربه نیست اون زخماییی از تن تک تکمون درمون کرده ک نگم
از ی خانواده ی افسرده ی عصبی ی خانواده نسبتا شاد ساخته