تمرین اینکه امروز از سوپرمارکت همیشگی خرید نکنم برم اون دور تره
امروز به جای ماشین با مترو برم سر کار
امشب توی مهمونی یه خاطره بگم
و...
تغییرات رو کم کم شروع کنی و پیوسته ادامه بدی
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من منظورتو متوجه نشدم خارج شیم که چی بشه واضخ برام توضیح بده
همه ما تو ناخودآگاهمون یه منطقه امن داریم که جرات نداریم فراتر از اون پیش بریم مثلا یه خط فکری خاص داریم ولی هیچوقت جرات نمیکنم سراغ خط فکری آدمهای دیگه بریم یا یه شناختی از خودمون داریم که ممکنه این شناخت محدودیت برامون ایجاد کنه.مثلا فکر کنی تو فلان کار خوب نیستی و منطقه امن ذهنیت باعث شه هیچوقت اون کارو امتحان نکنی چون میترسی که شکست بخوری
همه ما تو ناخودآگاهمون یه منطقه امن داریم که جرات نداریم فراتر از اون پیش بریم مثلا یه خط فکری خاص د ...
اهان مرسی.دقیقا من عاشق رانندگیم همش حس میکردم قبول نمیشم اما رفتم و اخرم قبول نشدم وسطاشم ولش کردم و همش تو فکرمه گواهیناممو بگیرم وشانسم هیچکس مشوقم نیس همش میترسم قبول نشم همه مسخرم کنن استرسشو دایم دارم