مامان من شبی ک از درد زایمان داشتم میمردم رفتم خونشون گفت بالش اینم پتو اونم حمام (اخه بیمارستان گفته بود دردت زیاده اما دهانه رحمت باز نمیشه دوش بگیر. راه برو)
بعدشم رفت تو اتاقش درو بست تخت خابید
منم ناراحت شدم برگشتم خونه
نصف شب دیگ از شدت درد با لرز و کم هوش و بی جونم رو همسرم برد بیمارستان
صب ساعت هشت یادش افتاده بوددیشب دخترش داشته میمرده