از همون مجردیش چشم و چشمی داشت
ما مثل خواهر خودمون میدونستیمش اون اینجوری فک نکرد خیییلی بچه بازی میکرد
مثلا به ما میگفت شهرتون داغونه بمیرمم اینجا زندگی نمیکنم اونوقت یه رل داشت اینجا خودشو میکشت بگیرتش
و نگرفتش اخرشم یه پسر از یه شهر دیگه گرفتش
واییی من اون موقع افسردگی داشتم بدلایلی شب و روزم مشخص نبود برام بعد فک کن اون با گریه های من میخندید میگفت عههه ولکن گریه نکن میدونی نامزدیمه
(خیانت دیده بودم اون دوران) الکی میخندید وسط زار زدنای من، منم کاریش نداشتم
تا عروسی داییم بهم گفت با اون لباست مثل گ.. ه شدی
و خندید یه بچه بازیاااای داشت اگه بگم تا فردا طول میکشه
حالا خواهرای من ازدواج کردن روزای اول میگفت پا قدم شوهر منه هاااا تا اومد همتون ازدواج کردین 😐 گفتم شوهر تو پارسال اومده 😐 الان پا قدمش بیدار شده
حالا گفتیم ولش کن بزار دلش خوش باشه
اما اون ولکن نیست همه جا پر کرده تا من شوهر کردم اینام شوهر کردن پا قدم شوهرم براشون خوب بود
بعد این هیچی سوسکی زنگ زده پرسیده ببینم عموهای من سر عقد چقد کادو دادن
مامان ساده منم مقدارشو گفته بود اونم هار هار خندیده بود گفت وااای عموهای من میلیونی کادو دادن الانم عروسیشه نمیدونم بخودم برسم یا نرسم اعصابم خورده میگم اصلا نرم ولی فردا پر میکنه اینا حسود بودن