سلام
من دهه هستادی هستم و امسال ۱۸ سالم میشه
میخواستم درباره چیزی ازتون سوال بپرسم
ببینید
من از خانواده پدریم متنفرم
چون همشون یه مشت عوضی ان
ولی دارم از خانواده مادریم میسوزم
ببینید
من از بچگی هم تا همین الان متنفرم که کسی تو زندگی شخصیم دخالت بکنه یا نظر بده که اصلا بهش ربطی نداره
بعد
مامان من همیشه زنگ میزنیم اینور و اونور اولین چیز کل اطلاعات منو میبره میده کف دست این و اون
مخصوصا اون خاله های خودشیفته و فوضولی و دهن لقم
بعد
چند وقت پیش من یه اردو ای قرار بود برم که شهرشون حدودا ۱ و میم ساعت باهامون فاصله داشته
تا الان نتونستم این آدرس رو برم چون خانواده نزاشتن
این سریع هم نزاشتن برم
منم یکم از دست پدرم دلخور شدم یکم سرد شدم باهاش
بعد مامانم فرمایید هعی حرف زد به بابام که بابام از دست اون عصبانی شد و باهاش حرف نزده
بعد از ظهر اون روز شد دیدم بابام با عصبانیت در رو کوبند رفت بیرون
(این اتفاق ها خونه ی مادربزرگ مادریم افتاد در حضور اون خاله هلی فوضولم)
بعد اون خاله ام که خودشو فیلسوف میدونه اومده گفته چرا فلانی اینطوری کرد
مامان من شروع کرده فلانی اینطوریه تا من باباش رو دق نده راحت نمیشه اینه اونه
حالا اون وسط این طرف هم فاز عقل کلی برای ما برداشته میگه آره دختره علط کرده اینطوری رفتار میکنه بیخود میکنه بعد اون وسط حجاب منو کشیده وسط میگه که این زیادی حجاب میگیره اون چی بگه خوبه؟
حجابش بخوره تو کلش وقتی ادب نداره:")))
بعد من خودم رو تمام این مدت تو اتاق زدم به خواب که مثلا نشنیدم حرفاشونو
بعد اومده بالا سرم داد میکشه بیا تو حال ببینممم
منو برده وسط نمونده زنه داره برای من ادب درس میده
خودش و بچه هاش هییییچ گوهی نیستنااا
ولی از بچه هاشون هیچچجج موقع بد نگفتن
من باید برای اینکه شر این فوضول ها از زندگیم کم بشه چه کنمم؟؟؟
به خدا دارم روانی میشم:")))))💔💔💔💔