زمانی که مجرد بودم از سن نوجونی مدام ازارم میدادن با بهانه های مختلف و تهمت میزدن . من کارم با گوشی بود برای دانشگاهمم کتاب نمیخریدم و جزوه هارو از کانال ها دانلود میکردم برای همین در روز بیشتر وقتم با گوشی میگذشت برای همین مدام تهمت میزدن که تو روابط نامشروع داری و خلاصه بعدهام تهمت زدن تو معتادی بینهایت با رفتارهای بیجا و سختگیرانه ازارم دادن از اولش خانوادم عقده داشتن فرزند پسر داشته باشن الان من ۲۶ سالمه ازدواج کردم سن خودشون نزدیک به ۵۰سال هست تازه اقدام کردن برای بارداری تا پسردار بشن منم باهاشون بحثم شد و از این ماجرا بینهایت متنفرم ما بچه های خانواده هم حق داریم در این مورد نظر بدیم تو این سن اخه بچه اوردن برای چیه وقتی دوتا بچه دارن؟!
خلاصه اتمام حجت کردم اگر باردار بشه من دیگه هرگز خونشون نمیرم و برای همیشه قطع ارتباط میکنم حسمو درک میکنید یا من تند رفتم؟!
و اینکه هنوزم دست از ازار من برنداشتن و سعی میکنن با تهمت و دخالت زندگیمو جهنم کنن من میخام برای ادامه تحصیل برم دانشگاه برای مدرک دکترا ولی اونقدر تو گوش همسرم میخونن تا مخالفت کنه ولی اون برعکس ازم حمایت میکنه دیگه از دست این رفتارا خسته شدم قطع رابطه کنم یا بسوزم و بسازم خودم دارم به مهاجرت فکر میکنم تا از دست خانوادها دو طرف راحت بشم