من شهرغریب دورازخانواده فامیلام هستم چندروز پیش خونه مادربودم فامیلاهم بودن چندروز خیلی حس وحالم بهترشده بودمیگفتم میخندیدم واقعا بعدمدتها موقع رفتنشون گریه شدیدداشتم حتی موقع روبوسی اوناهم همدردی کردن ولی الان همش خجالت میکشم میگم کاشکی اونطوری نمیشد
لازم نيست نظرات من باب ميل همه باشه ولي همه ي ما ازاديم نظرات خودمون رو بديم.لازم نيس من همه رو متقاعد كنم مثل من فكر كنن ولي بايد كاري كه از ديد خودم درسته رو انجام بدم☺️
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه سری خاطرات هست که آدم خجالت میکشه حتی تو خلوت خودش مرورشون کنه چون از خودش خجالت میکشه. از حماقت زیاد، از خریتِ بیانتها، از اهمیت دادن به آدمای لاابالی...