2777
2789

می خوام داستان فضولی کردنمو براتون تعریف کنم و عذاب وجدانی که بعدا دچارش شدم. 

سالِ سوم دبیرستان، وسط سرخوشیای نوجوونی که هیچی اونقدری که باید  اهمیت نداشت، سرِ کلاس زیست نشسته بودم و داشتم عکس داروینو خط خطی می کردم. یه  تقه به تخته ی پوسیده ی در  خورد و ناظم با یه دختر خیلی خوشگل وارد کلاس شد. اسم اون دختر مهتاب( مستعار) بود و از روی خوش خندگیش همون موقع فهمیدم که قراره تبدیل به یکی از بهترین دوستای زندگیم بشه.  

ناظم بعد از معرفیِ مهتاب، بهمون گفت که از شیراز مهمونِ شهر ما شدن و احتمالا به خاطر ماموریت پدرش چند ماهی رو قراره کنار ما باشن. من همیشه عاشق این بودم که با دخترای شیرازی دوست بشم ولی هیچوقت موقعیتش پیش نیومده بود. خلاصه که چند روز اول به خجالت و شرم گذشت ولی بعد از گذشت ماه اول، دوستی ما با یه پیوند عمیق به هم گره خورد. خیلی باهم خوب بودیم و این خوبی حالِ هردومونو خوب می کرد؛ مثل دوتا خواهر. کتابایی که دوست داشتیمو بین هم رد و بدل می کردیم،  اون برام شخصیت انیمه های محبوبمو می کشید و خلاصه پیوند دوستی مون جدا شدنی نبود. 

اواسط آذرماه بود که یه روز مهتاب خیلی هراسون اومد جلو درِ خونمون و زنگ در و به صدا درآورد. بیرون که رفتم، دیدم یه کارتن کوچیک گرفته تو دستش و با اضطراب به اینور و اونور نگاه می کنه. 

ادامه داستان رو تایپ می کنم الان؛ سرعت دستم یکم پایینه مرسی که منو تو تاپیک تحمل می کنید :)

بوی نارنگی پوست کنده و عطر هل میاد

گذاشتی بلایک

مامان شدن یعنی حالا دیگه تنها نیستی💕 و یه همدم کوچولو داری که کافیه دستتو بذاری رو دلت♥️ و کلی باهاش حرف بزنی و آروم آروم به آرامش برسی.🤩 مامان شدن یعنی نه ماه نچشیدن یک خواب آسان🤰، یعنی نصف شب بلند شدن که مبادا بد خوابیده باشی و نی نی ات🍼 یه وقت ناراحت باشه..عشق مامان خوش اومدی تو دلی مامانی دختر گلم❤️❤خدایا این لحظه های ناب رو نصیب همه اونایی که منتظرن بکن دامنشون رو سبز کن🤲☺️

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

از مهتاب پرسیدم چرا انقدر آشفته و نگرانی؟ جوابش انکار و بعد سکوت بود. فهمیدم قرار نیست چیزی بهم بگه و منم خیلی اصرار به دونستن نکردم. کارتنی که تو دستش گرفته بود و آورد طرفم و گفت اومدم ازت خواهش کنم این بسته رو چند روز پیش خودت نگهش داری. خیلی محترمانه تاکید کرد که به اجزای داخلش دست نزنم و تو وسایل شخصیش کنجکاوی نکنم. منم که خیلی به خودم مطمئن بودم با جون و دل قبول کردمو و کارتن رو اازش گرفتم. 

بوی نارنگی پوست کنده و عطر هل میاد

دورتا دور کارتن با روبان بنفش تزیین شده بود و کنارش یه آویز قلبیِ خوشگل درست کرده بود. شب موقع خواب یهو به سرم زد که تو وسایلش تجسس کنم و بفهمم این کارتن چی داره که مهتابو تا این اندازه پریشون و مضطرب کرده. خلاصه تا صبح کلنجار رفتم و این پهلو به اون پهلو شدم. خودمو بابتش سرزنش نمی کنم ولی عذاب وجدانی که از اون سالا تا الان دارم، حس سنگینی برام درست کرده. 

خلاصه فردا ظهر بعد برگشتن از مدرسه، نتونستم خودمو نگه دارمو و مثل یه گرسنه که به سمت غذا حمله ور میشم، رفتم طرف کارتن. 

بوی نارنگی پوست کنده و عطر هل میاد
دورتا دور کارتن با روبان بنفش تزیین شده بود و کنارش یه آویز قلبیِ خوشگل درست کرده بود. شب موقع خواب ...

بگو اسی زود 

مامان شدن یعنی حالا دیگه تنها نیستی💕 و یه همدم کوچولو داری که کافیه دستتو بذاری رو دلت♥️ و کلی باهاش حرف بزنی و آروم آروم به آرامش برسی.🤩 مامان شدن یعنی نه ماه نچشیدن یک خواب آسان🤰، یعنی نصف شب بلند شدن که مبادا بد خوابیده باشی و نی نی ات🍼 یه وقت ناراحت باشه..عشق مامان خوش اومدی تو دلی مامانی دختر گلم❤️❤خدایا این لحظه های ناب رو نصیب همه اونایی که منتظرن بکن دامنشون رو سبز کن🤲☺️

قسمت بالاییِ کارتن چندتا نامه ی بی سرو ته بود که درباره ی عشق و شیفتگی نوشته شده بود. با خودم گفتم حتما داستان این کارتن، داستان عاشقیه و مهتاب نخواسته کسی از اونا باخبر بشه. خوندن همون چندتا نامه ی گنگ، باعث شد احساس کنجکاویم تشدید بشه و دیگه نتونستم خودمو از رسوندن به دفتر خاطراتش منع کنم. دفتر و از لابه لای وسیله های داخل کارتن بیرون کشیدم  و شروع کردم به نگاه کردن صفحاتش. یه کادر خوش رنگ و لعاب اول صفحه بود که داخلش با جملات کلیشه ای پر شده بود. صفحه دوم و سوم و چهارم، پر از نقاشی بود و صفحه های بعدی، زندگی معمولیِ مهتابو روایت می کرد. به نیمه های دفتر رسیده بودم که یهو چشمم خورد به یه نوشته« مامانِ واقعی و بابای ناتنی، از هردوی شما بیزارم». 

بوی نارنگی پوست کنده و عطر هل میاد

این جمله رو که خوندم، متوجه شدم باید برسم به رازِ نهان دفترچه. چیزی که هممون داریم و مطمئن هستیم که کسی قرار نیست ازش خبردار بشه. برای همینم اونو به یکی مثل دفترخاطرات تعریف می کنیم که زبون به فضولی باز نکنه تا این راز برای کسی برملا نشه. 

تو صفحه بعد نوشته بود« دیروز که فهمیدم مامان قضیه ی ترک کردن شیشه رو دروغ گفته که  منو به زور به پسر حاج احمد بده، دلم می خواست خودمو بکشم. من نمی خوام با اون پسره ی معتاد ازدواج کنم که زندگیم مثل مامانم به لجن کشیده بشه». 

با خوندن اون دفتر متوجه شدم مادر و پدر ناتنیِ مهتاب، هردو اعتیاد دارن و به خاطرِ پول، میخوان مهتابو به یکی از آشناهاشون بدن که اعتیاد داره. اون روز دفترچه رو بستم و یه دلِ سیر گریه کردم. 

بوی نارنگی پوست کنده و عطر هل میاد
بچه ها هستین؟

آره 

مامان شدن یعنی حالا دیگه تنها نیستی💕 و یه همدم کوچولو داری که کافیه دستتو بذاری رو دلت♥️ و کلی باهاش حرف بزنی و آروم آروم به آرامش برسی.🤩 مامان شدن یعنی نه ماه نچشیدن یک خواب آسان🤰، یعنی نصف شب بلند شدن که مبادا بد خوابیده باشی و نی نی ات🍼 یه وقت ناراحت باشه..عشق مامان خوش اومدی تو دلی مامانی دختر گلم❤️❤خدایا این لحظه های ناب رو نصیب همه اونایی که منتظرن بکن دامنشون رو سبز کن🤲☺️
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792