نشون به اون نشون که ما میخواستیم هفت صبح راه بیفتیم ایشون هشت و نیم اومد دم خونه ما.
کمکش وسایلشو چیدیم تو ماشینو راه افتادیم زدیم به جاده. تو ماشین اتفاق خاصی نیفتاد. منم چشمم چهار چشمی به جاده بود که خدایی نکرده تصادف نکنیم.
چون صبحم که راه میفتادیم سر چهار راه ی موتوری پخش زمین شده بود و تکون نمیخورد. منم پشمام ریخته بود