دو هفته پیش غرفه اجازه کرده بودیم یه پسره اونجا بود بعد روز آخر خانم عرفه بغلی اومد گفت یکی ازت خوشش میاد قصدشم جدیه اگه میخوای شمارتو بدم باهم اشنا بشین گفتمکیه گف فلانی منم بدم نمیومد ازش خلاصه داریم باهم اشنا میشیم الان ولی خرفی از ازدواج و اینا نمیزنه هر از گاهی سوالی میپرسه اونم سوال جدی نه یبار هم باهم رفتیم بیرون عادی بود فقط دست همو گرفتیم اما انگار تمایل داشت بهم ولی خودشو نگه میداشت
پادشاه قلمرو خودت باش حتی اگر قلمروت به اندازه عرض شانه هایت باشد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.