2777
2789
عنوان

اطفا فقط متاهلا بیان

| مشاهده متن کامل بحث + 759 بازدید | 74 پست

والا اسی شما فقط داری چن تا دونه چیزو میگی از اون پسر

کامل نمیگی که ما بدونیم چی بگیم

ولی من طبق تجربم حس میکنم که این آقا داره اذیتت میکنه ولی شما نمیخوای بپذیری😅

با احترام،درخواست دوستی پذیرفته نمیشود//💍🤍👩‍❤️‍👨
همینکه از اخلاق خونوادش بدش میاد یعنی بچه ننه نیست و از ۹۰ درصد پسرا ، پنج هیچ جلوتره

بدش نمیاد عاشق مامانشه

ولی از اخلاقش ناراحته خودشم 

خانوادش روش سلطه ندارن ولی

پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

این اطلاعاتو چجوری از خانواده ش داری؟ نظر یه ادمه؟ ببین خانواده ی شوهر من تا لباس خونگیو نظر میدادن ...

کم کم دستم اومده 

جدا یعنی عوض شدن؟

پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی

ولی یچیزی بهت بگم 

حس ششمم میگه این اخلاق نداره به درد ازدواج نمیخوره

الان برای اینکه هنوز به دستت نیاورده مهربونه و طرف تورو میگیره

پس فردا همین آقا پشت خانوادش درومد و با وقاحت تورو مقصر دونست چنان از چشمات میوفته که ..

و یه چیز دیگه

مردی که انقدر خوش قیافه و کراش باشه با همچین شخصیتی به درد زندگی نمیخورههههه چون به محض اینکه توی زندگی به مشکل بخورید همیشه براش صف کشیدن خیلی سریع خیانت می‌کنه 

اگه مشکل بخورید که نیاز باشه غرورشو زیر پایش بزاره و اون حاظر نشه اینکارو بکنه شما توی اون زندگی فقط پیر میشید

کلا حس خوبی ندارم به ایشون

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤
کم کم دستم اومده جدا یعنی عوض شدن؟

خب خیلی مهمه این اطلاعات از کجا اومده کم کم یا یهو فرقی نداره 


آره عوض شدن سرگرم بچه های بعدیشون شدن و ما هم یاد گرفتیم چجوری مودب باشیم ولی اطلاعات ندیم

اگر در مسائل بارداری و مادری و کودکان نظر میدم چون تجربه سه بارداری و فرزند داری دارم ، شما هم اگر تجربه ندارید بهتره مامانارو نگران نکنید الکی 
والا اسی شما فقط داری چن تا دونه چیزو میگی از اون پسرکامل نمیگی که ما بدونیم چی بگیمولی من طبق تجربم ...

چیارو بگم دیگه عشقم


از چه لحاظ؟

نمیدونم فقط قلبم یه چیز میگه مغزم یع چیز دیگه


پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی
والا اسی شما فقط داری چن تا دونه چیزو میگی از اون پسرکامل نمیگی که ما بدونیم چی بگیمولی من طبق تجربم ...

اره منم حس کردم

ایشون سنش کمه هنوز متوجه این چیزها نیست

و خدا نکنه این تجربه رو توی زندگی بخواد بدست بیاره

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

اگه وضع مالیش خوبه.و از لحاظ اقتصادی ب پدر و خانواده وابسته نباشه .شراکت نداشته باشه.چقدر تاثیر گذاره حرف خانوادش روش.خانه جدا داشته باشه.بالای خانه پدر و مادر نباشه.یا حتی داخل کوچه و خیابان نزدیک خانواپش.

ازش بپرس اگه عروسی کردیم دوس داری کجا خانه داشته باشیم اگه وابسته باشه نشون میده .قیدشو بزن.ببین خودش وابسته باشه هیچ کاری نمیشه کرد مخصوص خانواده دخالت داشته باشن

خب خیلی مهمه این اطلاعات از کجا اومده کم کم یا یهو فرقی نداره آره عوض شدن سرگرم بچه های بعدیشون شدن ...

از فامیل اطرافیان 

اخه بچه بعدی هم نیست کلا یه خواهر داره

پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی
اره منم حس کردمایشون سنش کمه هنوز متوجه این چیزها نیستو خدا نکنه این تجربه رو توی زندگی بخواد بدست ب ...

من ۲۳ سالمه ایشون ۳۰

پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی
از فامیل اطرافیان اخه بچه بعدی هم نیست کلا یه خواهر داره

پس حرف ها اعتبار نداره ، بچه بعدی مثال بود

اگر در مسائل بارداری و مادری و کودکان نظر میدم چون تجربه سه بارداری و فرزند داری دارم ، شما هم اگر تجربه ندارید بهتره مامانارو نگران نکنید الکی 
اگه وضع مالیش خوبه.و از لحاظ اقتصادی ب پدر و خانواده وابسته نباشه .شراکت نداشته باشه.چقدر تاثیر گذار ...

از لحاظ اقتصادی وابسته نیست

عاشق مادرشه با اینکه زیاد باهاش مهربون نیستن

از لحاظ اخلاقی با مردم خیلی مهربونه خیلی با شخصیته

ولی پیش من انگار دشمنشم گاهی

نمیدونم اصلا

یه روز خوبه یه روز بد 


پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی
چیارو بگم دیگه عشقماز چه لحاظ؟نمیدونم فقط قلبم یه چیز میگه مغزم یع چیز دیگه

ببین ناراحت نشو از حرفم

ولی نظرم اینه که این آقا اونجور که باید دوستت نداره

و داره با کاراش اذیتت میکنه ولی خودت نمیفهمی

من تجربه خودمو بگم

همسر منم یه رگه هایی از غرور و لجبازی و یبسی رو داشت،حتی میتونم بگم بدجور مغرور بود،ولی به خاطر من نرم میشد خیلی جاها.واسه همینم اذیت نمیشدم.حتی پاشد بریم مشاوره تو دوران دوستی‌.

واسه همینه میگم،کسی که دوستت داره به خاطرت نرم میشه‌.

نمیگم ازش وحشی بازی ندیدما،یه بار بدجور با مشت بهم زد.

ولی خب فرداش کادو گرفت بغلم کرد کلی بوسم کرد معذرت خواست...

مورد شما بعید میدونم حتی این کارم بکنه که آروم بشی

حالا باز میل خودته،خودت باید روش فکر کنی،ولی فک نکن با این مدلیا،اونم جوری که قشنگ به چشمت میاد لجوجی و غرورش میشه راحت کنار اومد.

با احترام،درخواست دوستی پذیرفته نمیشود//💍🤍👩‍❤️‍👨
پس حرف ها اعتبار نداره ، بچه بعدی مثال بود

تحقیق کردیم راجبشون اینارو گفتن

حالا انشالاه که همش الکی باشه 

ولی مردسالار بودن و مغرور بودنش خودم دیدم

دوستیم 

پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست...این کاربری بسته شد خدانگهدار همگی
من ۲۳ سالمه ایشون ۳۰

گلم منظورم عدد سن نیست بیشتر پختگی و تجربه است که سن رو تایین میکنه

و اینکه اینجا ببین روزانه چقدر تاپیک میزنن از زندگی مشترکشان 

چیزی دستت نیومده؟ چه چیزایی یاد گرفتی ازشون

حداقل اینهایی که اینارو بهت میگن از روی تجربه زندگی مشترکشون نظر دادن اینکه الان ظاهرش چشماتو کور کرده پس فردا همین ظاهر مثل یه سیلی میخوره تو صورتت و حالتو دگرگون میکنه

ببین اگر واقعا دو دلی یه استخاره هم بگیر برای ازدواج با این آقا 

فقط خواهشا استخاره رو یکبار انجام بده و تلفنی و آنلاین نباشه

فرد مومن و معتمد و با تقوا باشه

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز