پناه بر خدا که از دست این پیرزن خدانشناس چند تا تاپیک پشت سرهم از داستانهاشه... دیشب رفتیم دیدن پیرزن لعنتی شب عیدی. به بچم که از ذوق شلوغی قاطی بچه ها میچرخید آروم گفتم مامان جان مادربزرگ رو دیدی؟ آروم گفتم با مادربزرگ روبوسی کردی (تو پرانتز بگم بچه رو تشویق به بوسیدن کسی نمیکنم حتی مادر خودم ولی جو اونجا یه طوری سنگین شد و بچه سمت مادربزرگ نرفت اولش که گفتم بچه یادش بمونه به بزرگتر سلام بده). مادرشوهره کنارم بود گفت آره عزیزم دیدمش. با یه حرص و روبرگردوندنی گفت خندهاش حرصی بود.
امروز شوهرم یه سر رفت بیرون برگشت با ناراحتی گفت چه رفتاری بود کردی؟! چرا مادرم خواسته بچه رو بوس کنه بچه رو کشیدی کنار گفتی فقط مامانش میتونه بوسش کنه؟؟؟!!!
اخه پیرزن دیوانه. خدا شفات بده. چه طور امثال تو از خدا نمیترسن؟؟؟ فکر روز مردنت باش لعنتی. عقدهی پسر طلاق گرفته رو که پز زنش رو به من میدادی و ناجنس از آب دراومد و مهریه گرفت و بچه رو انداخت گردن تو، چرا سر من خالی میکنی؟؟؟؟ خدا شفا بده روح و روان این پیرزنها رو.