امروز دوستم اومده بود خونمون مهمونی
رفتیم رو تخت تو حیاط نشستیم یکم صحبت کردیم
چایی ریختم بردم تو حیاط منتظر بودم موهای دخترشو درست و راسته کنه حواسم نبود
بچه ها تو کوچه بازی میکردن
توپشونو شوت کردن تو خونه ما از شانس من صاف اومد خورد تو سینی چایی
هم خودم سوختم هم کل لیوانا افتاد زمین شکست🥺🥺