بچه ها
نمیدونم چی بگم که کمکم کنید
که بیاین باهام همفکری کنین که اصلا مشکلم خونده شه
یا حداقل یه تراپیست خوب بهم معرفی کنید
من غصمممم گرفته میخوام برم خونه مامانم اینا🥲
ما دوریم از هم
و به علت جریانات و استرس هایی که تو روند ازدواجم با خانوادم داشتم هر بار برای دیدنشون من تپش قلب میگیرم
از استرس زیاد حالت تهوع میگیرم
خودمو به هررررر دری میزنم که نرم
هررر بهونه ای پیدا میکنم که زود برگردم
تو رو خدا کمکم کنید
ما باهم قهر که نیستیم هیچ
بلکه روزانه حال و احوال میکنیم و چند ساعت تلفن صحبت میکنیم
ولی من رفتن تو اون فضا دیوونم میکنه
خستم
واقعا از کارای خودم خستم
من همش میترسم گیر بدن به شوهرم
همش میترسم بگن چرا این برخوردو کرد چرا اون برخوردو کرد
اینکارو متاسفانه انجام میدن
چرا الان خوابه
چرا الان بیداره
چرا خونه فلانی نمیرین
چرا اخم کرد
چرا زیاد تلفن صحبت میکنه
چرا چرا چرا چرا
بابا من بدممممم میاد اینجوری باهام رفتار شه😭😭
نمیشه هم بهشون گفت که به تو ربطی نداره
دیکتاتوری خونه ما اصلا به سمت نمیره که انتقادی بشنون
چون هزار برابر اون فشار رو بعد از انتقاد بهت تحمیل میکنن و برا سلامت روانتم که شده باید خفه خون بگیری
منم از ترسم میرم به شوهرم میگم مثلا نخواب
یا بخواب
یا بریم فلان جا حتما
یا هدیه بگیریم برا فلانی
اخم نکن
اون خیلی معذبه خونه ما
دیوونه میشه
انگار تو پادگانه
خواهرانه هر کی بلده چی درسته چه کاری میتونه کمکم کنه بگه
دعاش میکنم از ته قلبم