«عزیزِ من؛
الان دیگه یه سال گذشت و یه سال بزرگتر از قبل شدی. یه سال پخته تر و یه سال با تجربهتر. از خیلی چیزا گذشتی. درسای زیادی یاد گرفتی. تجربههای زیادی بدست آوردی. چیزای سختی رو پشت سر گذاشتی. زخمای عمیقی رو قلبت دهن وا کردن و تو مجبور بودی تنهایی از عهدهشون بربیای. با خودت کلنجار رفتی. میدونم تو این یه سال خیلی اتفاقا افتاد، میدونم که اندازهی یه عمر تجربه بدست آوردی؛ تجربههای سخت و مهم، میدونم که از پسِ همه چی بر اومدی و من الان بهت افتخار میکنم، به بودنت، به شجاع بودنت، به قوی موندنت، به همهی چیزی که الان هستی، همهی چیزی که الان هستیم. تو این یه سال من بیشتر از هر کس دیگهای بهت آسیب رسوندم میدونم، اما همیشه پشت هر اتفاقی به اون چیزی که هستی افتخار کردم. تو همینی، کسی که حتی اگه هیچ کس هم نداشته باشه بازم قوی میمونه و جا نمیزنه. خوشحالم که اینجاییم و خوشحالم که میتونی شمع بیست هفت رو فوت کنی و بری که پا بذاری تو بیست و هشت سالگی و قشنگ بسازیش.
تولدت مبارک
از طرف کسی که بیشتر از همه اذیتت کرده اما بیشتر از همه هم دوست داره و بهت اهمیت میده،.»